وارد یه دوره دیگه از زندگی شدم
دورهای که تمام بحثها و دعواها و فشارها داره اثر خودش رو میذاره و در حقیقت کار خدا داره ثمر میده، من تمام چیزی که هستم رو مدیون تدابیر خدام، مدیون حکمتی که آدمهایی رو کنارم قرار داد تا بتونم خودمو بسازم، کسانی که با ناخودآگاه خودشون منو تحت فشار قرار دادن و من با آگاهی خداوند شروع به رشد کردم
خب بگذریم..
دیروز با ماشین از محل کار داشتم میرفتم خونه، همیشه وقتی اینطوری تنها با ماشین میرم شروع میکنم به بلند کردن موسیقی (تتلو) و شتاب و سرعت و کارایی که تو دلم مونده، شروع به لایی کشیدن اونم با ماشین نسبتا کشیدهی دنا پلاس، خلاصه دیروز میخواستم گاز بدم که یهو نمیدونم چیشد که تصمیم گرفتم کلا از نخ گاز دادن و چراغ دادن و سرعت بیام بیرون، تصمیم گرفتم عین آدمای عاقل رفتار کنم، دیگه تصمیم گرفتم تنهاییامو عاقلانه طی کنم
احساس کردم وقتی تنهاییامو کنترل کنم زودتر به خواستم میرسم، کنترل تنهایی خیلی مهمه، شخصیت داشتن خیلی مهمه، وقتی پدرت ببینه تو تنهایی هم کار بد نمیکنی و مثلا کتاب میخونی برات دوچرخه میخره، اگه ببینه تو تنهایی میری با دوچرخهی دوستت تک چرخ میدی قطعا نمیخره، اونم پدری که الان منظورم من خداست
نمیدونم شاید فهمیده باشین چی میگم
امیدوارم همینجوری بتونم جلوی هواهای نفسانیمو بگیرم و روز به روز کاملتر بشم
فعلا از خودم راضیم
خدایا مرسی
خدایا شکرت...