loading...

Man Az Hemayat Yar Agaham

سلام داستان از اونجا شروع شد که من عاشق شیرینی بودم، هر جا میرفتیم با عشق شیرینی میخواستم، دنبال بهترینش بودم، تا اینکه قند گرفتم، یعنی اولاش بود و بعد مامانم گ...

بازدید : 16
جمعه 23 اسفند 1403 زمان : 11:11
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

Man Az Hemayat Yar Agaham

سلام

داستان از اونجا شروع شد که من عاشق شیرینی بودم، هر جا میرفتیم با عشق شیرینی میخواستم، دنبال بهترینش بودم، تا اینکه قند گرفتم، یعنی اولاش بود و بعد مامانم گفت دیگه حق نداری شیرینی بخوری مگه ماهی یبار، منم لج میکردم و چیزایی میخریدم و میخوردم که شیرینی کمی‌داشت ولی یکم بهم لذتشو میداد، ولی اون شیرینی اصلیه نبود، حتی مثل بدترین شیرینی هم نبود، خلاصه گذشت و گذشت و همین منوال بود، تا اینکه من تصمیم گرفتم طبق ذاتم قید هر چی شیرینی هست رو بزنم، دیگه حتی به شیرینی نگاه هم نکنم، دیگه حتی نه تنها لب نزنم بلکه به معنای واقعی نگاه هم نکنم، و این شد سرنوشت من، و حالا هر جا شیرینی میبینم سرمو میندازم پایین و بهش نگاه نمیکنم، در موردش حرف نمیزنم و نزدیکشم نمیرم، خیلی سخته ولی من انجامش دادم...

و چون بزرگترین آرزومو خودم زیرپا گذاشتم و سختی و فشار روانی وحشتناکی رو تحمل کردم الان نسبت به همه چی بی تفاوتم...

پس با من از اعصاب داغون حرف نزنید... خخخخخ

خدایا شکرت...

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 8
  • بازدید کننده امروز : 8
  • باردید دیروز : 2
  • بازدید کننده دیروز : 3
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 160
  • بازدید سال : 743
  • بازدید کلی : 759
  • کدهای اختصاصی