گاهی غم و غصه و درد میاد سراغت، یا از طرف شخصی یا اشخاصی و یا محیطی، و تو فکر میکنی که خدایی نیست، خدایی دوستت ندارد
شاید به وقت درد کشیدن یادت بره که خدایی هم هست، یادت بره که خدایی هست که از رگ گردن نزدیک تر است...
شاید در اون لحظه فقط به بدی دنیا و نعوذ بالله خدا فکر کنی...
ولی یادت نره که خدایی که از رگ گردن به ما نزدیک تر است و از مادر مهربون تر، هیچ وقت دردی بزرگتر از ظرفیت ما به ما نمیده، هیچ وقت حواسش از ما پرت نمیشه، هیچ وقت دوست داشتنش به ما ذرهای کم نمیشه...
هیچ وقت یادمان نرود که عشق خدا رو با عشق خودمون قاطی نکنیم
هعی... دلم پره خیلی پره
دیگه وقتشه حرفامو تو دلم مث یه راز حبس کنم..
تمام حسرتا، تمام غما، تمام روزایی که باید شاد میبودم و نبودم، تمام روزایی که شاد بودنو تو سرم کوبیدن، تمام شبایی که بدون آرامش خوابیدم، تمام استرسایی که شب و روز به خاطر کوچیکترین چیزا داشتم، تمام ضربههایی که با دست خودم به سرم زدم، تمام موهایی که خودم از خودم کندم، تمام آرزوهایی که خاک کردم، تمام روزایی که از داشتن چیزی تو دلم نفرت کاشتم، تمام خواستههایی که اجازهی داشتنشو ندادن، تمام حرفایی که نذاشتن به کسی بزنم
من تمام این مواردو از خدا میخوام نه از بندهی خدا
هیچ بندهای توان برآوردن خواستههای منو بابت سختیهایی که کشیدم رو نداره
خدایا شکرت...