و چه زیباست جدایی از دنیا و تعلقاتش
چقدر زیبا میشی وقتی راه میری ولی در این دنیا نیستی، چقدر زیباست وقتی مث آدمها نیستی، وقتی غریزهی حیوانیت را له کردی...
چقدر زیباست وقتی میفهمیراز زندگی در چیست، وقتی چیستی زندگی را عین روز روشن میبینی...
و چقدر خداوند زیبا مهرههایش را برایت چید... و عالی تقسیم کرد داراییهای این دنیا را...
خدایا عذر بابت ناشکری، بابت شکایت از نداشتههایم، که چرا بقیه دارند و من ندارم...
و حالا میفهمم که صبرم برای گرفتن هدیهای از طرف خدا بی جواب نماند...
و من نه پول زیاد دارم و نه همسر مهربانی، نه زندگی با آرامشی دارم و نه وقت آزادی...
ولی هدیهای بی نظیر از خدای خودم گرفته ام که به تمام اینها میارزد، هدیهای که فقط در نبود نعمتهایی که گفتم میسر میشود
من هدیهی عشق و دانش و فهم را از خداوند هدیه گرفتم...
و چه زیبا میشود زندگی با وجود این هدیه
دیشب رفتیم فروشگاه، نگاهمو دزدیدم، فکر میکنم بعضیا هم فهمیدن، ولی چشمام درد گرفت، خیلی بهم فشار اومد چون خیلی چشمامو مجبور میشدم بچرخونم که نبینم، و یه اتفاق جالب دیگم افتاد، اینکه یه فروشنده خانم بود که فقط یکی دو بار اونم سهوی چشمم بهش افتاد، الباقی مدت که حتی من و اون تنها بودیم من چشممو جای دیگهای میدوختم و روم سمت دیگهای بود، بعد فهمیدم خانم فروشنده مثل کسی که احساس امنیت کنه خیلی راحت اومد روی پشت میزی که کنار من بود و به فروشگاه نگاه میکرد، خیلی اون لحظه احساس خوبی داشتم، اینکه کسی کنارت احساس خوبی بهش دست بده خیلی عالیه...